ابزارهای پیشبرد سیاستها
جورج سوروس بر خلاف گذشتگان که در سایه استعمار و امپریالیسم سعی در تسلط مستقیم بر کشورها پیرامونی داشتند، الگوهای قبلی را نفی میکند، او بهرهبرداری از کشورهای دیگر یا آنهایی که او برای شکلگیری جامعه باز در آنها تلاش میکند را در سایه عملکرد مستقیم نیروهای بومی و محلی دنبال میکند، در این مسیر به عنوان اولین گام سعی در تربیت واسطههای انتقال ایدهها و مجریان برنامههایی در جامعه باز مورد نظرش دارد، سوروس قائل به کمکهای مستقیم و نه با واسطه است و کمکهای بینالمللی فعلی را دارای مکانیزمی ناقص میداند.
دولتمرد بدون دولت
جورج سوروس ضمن برشمردن نقایص و معایب کمکهای بینالمللی کنونی، عمدتا منافع اعطاکنندگان کمکها را به زبان دریافتکنندگان کمک یعنی جهان توسعه نیافته و در حال توسعه میداند. وی در فصل هشتم کتاب رؤیای برتری آمریکایی ذیل عنوان کمکهای بینالمللی در تجارب شخصی خویش راه کمکهای سازنده را پیشنهاد میکند. وی میگوید: «اگر اراده سیاسی لازم برای این کار ممکن و قابل جمع آوری باشد، نواقص کشف شده را میتوان بر طرف ساخت.
بنیادهای من عموماً توانستهاند از این مشکلات اجتناب کنند، چون اداره آنها در دست شهروندان کشورهای کمک گیرنده است که به اندیشه جامعه باز اعتقاد دارند و قلباً به دنبال تأمین منافع کشور خود میباشند. این بنیادها نشان دادهاند که وقتی کمکها در جهت و منافع گیرندگان کمک و نه اعطا کنندگان آن هدایت شوند، به چه نتایج مثبتی میتوان دست یافت.»
سوروس در این باره میگوید: یک مقام عالی دولتی در یکی از کشورهای کمک گیرنده مرا «دولتمرد بدون دولت» نامید و من به این عنوان افتخار میکنم. او با اشاره به تکیه کلام هنری کسینجر که میگفت؛ دولتها به دنبال منافع هستند، نه اصول، اظهار داشت: اما شما به دنبال اصول هستید نه منافع٫
سوروس با ذکر این خاطره ادامه میدهد، این گفته از آن زمان تاکنون الهام بخش من بوده است.
سوروس می گوید:«من فعالانه در زمینه اعطای کمک به کشورهای نیازمند مشارکت داشتهام. این کار را با تقویت افراد ساکن همان کشورها به انجام رساندهام. من بیش از ۱۸ سال است که به این فعالیت مشغولم. من اولین بنیاد ملی را در مجارستان کمونیست در سال ۱۹۸۴ به وجود آوردم و به دنبال آن در حدود ۳۲ کشور، نهادهای ملی تأسیس کردم.
بنیادهای متعلق به من در زمینههای نسبتاً گسترده به فعالیت مشغولند و بودجه سالانه آنها به طور متوسط در حدود ۴۵۰ میلیون دلار در یک دهه گذشته بوده است. با صرف هزینهای بالغ بر ۵ میلیارد دلار در طول این سالها، من در خصوص مشکلات موجود در سر راه توزیع کمکهای خارجی، تجربیات شخصی فراوان دارم اما در عین حال چند نمونه موفقیت آمیز و درخشان را نیز به خاطر میآورم.
در مجارستان کمونیستی، بنیاد من مبدل به منبع اصلی دفاع از جامعه باز شد. البته این بنیاد نمیتواندمساعی ساقط کردن حکومت کمونیستی در آن کشور باشد – این تحول بیشتر ناشی از رفتار اتحاد شوروی بود – ولی در عین حال به ایجاد دموکراسی در آن کشور کمک کرد. در روسیه بنیاد من بانی اعطای مجموعهای از کمکهای خارجی بود که واقعاً به دست مردم رسید. موفقترین دستاور ما آن بود که به حدود سیو پنج هزار دانشمند برجسته آن کشور کمک کردیم تا دوره افزایش جنون آمیز نرخ تورم را به سلامت پشت سر بگذارند.
بنیادهای من به تغییر دموکراتیک رژیم اسلواکی در سال ۱۹۹۸، کرواسی در ۱۹۹۹، و یوگسلاوی در سال ۲۰۰۰ کمک کردند و جامعه مدنی را وا داشتند که خود را از شر افرادی چون ولادیمیر مسیار (Meciar)، فرانکو توجمان (Tudjman)، و اسلوبودان میلوشویچ خلاص کند.
آنچه گفتیم تنها معدودی از نمونهای برجسته بود. کاری که بنیادهای من باید انجام میداد عبارت بود از کمک به انتقال جوامع بسته به سوی جوامع باز٫ همه چیز باید یک جا تغییر میکرد. بنیادهای من با انجام اقدامات ابتکاری پرشمار در این وضعیت ایفای نقش کردند و اگر چه نقش هیچ یک را به تنهایی نمیتوان بسیار درخشان دانست اما آنها در کنار یکدیگر و در مجموع به تحقق هدف بزرگتری کمک کردند: آنها جامعه باز را پایهریزی کردند.
نقشی که این بنیادها داشتند شدیداً وابسته به نوع حکومتی بود که در کشورهای محل فعالیت آنها بر مصدر قدرت قرار داشت. هر جا که این بنیادها قادر به همکاری با دولت بودند، توانستند پیشرفت بیشتری را در مسیر تغییرات منظم به دست آورند. یکی از ارزشمندترین کمکهایی که این بنیاد انجام داد عبارت بود از افزایش ظرفیت و توان دولتهای دموکراتیک تازه روی کار آمده برای جذب کمکهای خارجی از طریق دادن امکان استخدام کارشناسان به انتخاب خود این دولتها (و ترجیحاٌ افرادی از همان کشور). دولتهای انتقالی بیش از اندازه، کارشناسان سازمانهای بینالمللی را در خود جای داده بودند ولی این کارشناسان به اربابهای خود خدمت میکردند و دولتها از توان کافی برای نظارت بر فعالیت آنها برخوردار نبودند.
در مقابل، هرگاه که دولت با فعالیت بنیاد مورد نظر مخالفت داشته، این بنیادها حتی توانستهاند نقش مهمتری را ایفا کنند، آنها موفق شدند مشعل آزادی و اندیشه جامعه باز را روشن و زنده نگاه دارند.
علاوه بر سازمانهای ملی، بنیادی متعلق به من مجری تعداد برنامههای شبکهای در زمینه مسایل خاص همچون آموزش، رسانهها، بهداشت، اطلاعات، فرهنگ، نظام قضایی، توسعه فعالیتهای تجاری کوچک و متوسط و امثال آن هستند. این برنامهها از طریق بنیادهای ملی به مرحله اجرا درمی آیند ولی بنیادهای ملی آزاد هستند در خصوص مشارکت در برنامههای مزبور تصمیم بگیرند؛ اگر آنها تصمیم به مشارکت بگیرند، تملک برنامه مورد نظر از آن آنها خواهد شد. تعامل میان بنیادهای ملی و برنامههای شبکهای موجب پیدایش ماتریسی شده که دانش محلی را با کارشناسی حرفهای ترکیب میکند. این ماتریس باز و نامحدود است.»
جورج سوروس در تشریح عملکرد بنیادهایش قابلیت انعطاف و فعالیت در شرایط مختلف را تشریح میکند آنچه او در توضیحش تأکید میکند: «بنیادهای ملی از این اختیار برخوردارند که خارج از چارچوب برنامههای شبکهای به فعالیت بپردازند، آنها این کار را در رابطه با حمایت از جامعه و فرهنگ مدنی انجام میدهند. برنامههای شبکهای همچنین میتواند از طریق نهادهای محلی به غیر از بنیادهای ملی به مرحله اجرا درآید؛ معمولاً در فعالیتهای مربوط به حمایت از حقوق بشر و رسانههای آزاد، از این شیوه استفاده به عمل میآید.
استقاده از همان روشها و معیارهای معمول در فعالیتهای عمومی برای فعالیتهای خصوصی کار درستی نیست. با این حال، من اعتقاد دارم که این تجارب در زمینه کمکهای خارجی با سیاستهایی که جامعه بینالمللی باید اتخاذ نماید ارتباط مستقیم دارد. من از روزی که شبکه بنیادهای خود را تأسیس کردم همواره از این موضع دفاع نمودهام. در سالهای اولیه، موفقیت چشمگیری در زمینه اثرگذاری بر سیاستها به دست آوردم. من چندین برنامه ابتکاری سیاسی را به جریان انداختم اما هیچ یک با گوش شنوا مواجه نشد.
به عنوان مثال، در سال ۱۹۹۲ پیشنهاد کردم که صندوق بینالمللی پول باید یک برنامه ۱۰ میلیارد دلاری را برای پرداخت مزایای تأمین اجتماعی و بیکاری در روسیه به تصویب برساند. همان پولی که برای ایجاد موازنه پرداخت و حمایت از بودجه روسیه به آن کشور پرداخت شد میتوانست برای تأمین هزینههای یک چتر ایمنی اجتماعی نیز مورد استفاده قرار گیرد. اگر این کار صورت میگرفت، پول اختصاص یافته میتوانست به جای ناپدید شدن، به صورت گسترده در بین مردم توزیع شود و مردم روسیه میتوانستند بدین ترتیب، نمونه محسوسی از کمکهای بینالمللی را مشاهده کنند. من برای آن که اثبات کنم ایجاد یک چتر حمایت اجتماعی امکانپذیر است، «برنامه کمکهای اولیه» برای دانشمندان روسیه را به اجرا درآوردم. پیشنهاد من از سوی صندق بینالمللی پول جدی گرفته نشد، اما بنیاد بینالمللی علوم توانست به موفقیت خیره کنندهای دست پیدا کند. این بنیاد حدود سی و پنج نفر از دانشمندان برجسته شوروی سابق را بر اساس یک سری معیارهای شایستگی کاملاً شفاف برگزید. این دانشمندان هر کدام پانصد دلار پول دریافت کردند که برای تأمین هزینه زندگی آنها به مدت یک سال کافی بود و بدین ترتیب از آسیب تورم شدید در امان ماندند. شاید این تنها موردی بود که کمکهای خارجی مستقیماً به دست دریافتکنندگان نهایی آن داده شد. این دریافتکنندگان کمک – و کل جامعه روسیه – هرگز این جریان را فراموش نخواهند کرد. این موفقیت، در مقیاس کوچک ثابت کرد که چه کارهایی را میتوان در مقیاس بزرگ به انجام رساند. تصور کنید که اگر همه مقرری بگیران شوروی سابق موفق به دریافت مقرریهای خود میشدند و به بیکاران نیز مزایای دوران بیکاری تعلق میگرفت چه میشد. من بر این باورم که در چنین صورتی، توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روسیه و دیگر کشورهای استقلال یافته از شوروی مسیری کاملاً متفاوت پیدا میکرد.
پس از گذشت چند سال، بنیادهای متعلق به من شهرت خوبی را در زمینه اجرای عملیات مؤثر به دست آوردند و دیگران هم به تقلید و پیروی از نگرش ما پرداختند. توانایی ما برای اثرگذاری بر سیاستها به تدریج افزایش پیدا کرده است. در سال ۲۰۰۲، بنیادهای من، در کنار دیگر سازمانهای غیردولتی (NGO)ها، فعالیتهای موسوم به «آنچه را پرداخت میکنید منتشر سازید» را آغاز کردند. هدف از مجموعه این فعالیتها عبارت بود از وادار ساختن شرکتهای معدنی و نفتی به افشای پرداختهای خود به کشورهای در حال توسعه و موجب گردید که دولت بریتانیا برنامه موسوم به «ابتکار شفافیت در صنایع استخراجی» را به جریان بیندازد. ما بر دولت آمریکا نیز تأثیرگذار بودیم و باعث شدیم که روی مبارزه با ایدز و حساب موسوم به «چالشهای هزاره» سرمایهگذاری کند. به علاوه، ما در چندین مسئله ویژه در بالکان، قفقاز، مولداوی، آسیای مرکزی و آفریقای جنوبی و غربی درگیر شدیم. ما همچنین با کمک بانک جهانی توانستیم نه کشور اروپای شرقی و اتحادیه اروپا را تشویق به تدوین یک برنامه ده ساله برای جذب جمعیت کولیهای منطقه نماییم. کولیها بزرگترین گروه جمعیت مجرم اروپا را تشکیل میدهند.
به دست آوردن نتایج کلی درباره بهترین روشهای ارائه کمکهای بینالمللی با توجه به فعالیتهای بنیادهای متعلق به من دشوار است، چون این شبکه حاصل طراحی آگاهانه نبود. شبکه بنیادهای متعلق به من به صورت اتفاقی و با استفاده از فرصتهای موجود شکل گرفت.
سالهای ۱۹۸۷ و ۱۹۹۲ برای اتحاد شوروی سابق یک دوران انقلابی به شمار میرفت. من در آن زمان خود را در موقعیتی منحصربه فرد یافتم، من فرایندهای انقلابی را به خوبی درک مینمودم. به مفهوم جامعه باز قویاً احساس تعهد میکردم و منابع مالی قابل توجهی نیز در اختیار داشتم. بسیاری از افراد یک یا دو مورد از ویژگیها را داشتند، اما هیچ کس از این سه ویژگی با هم برخوردار نبود. من نمیتوانستم اجازه دهم فرصتی که در تمام عمر شاید یک بار نصیب فرد بشود از دست برود. میزان سرمایهگذاری من در این زمینه از ۳ میلیون دلار در سال ۱۹۸۷ به بیش از ۳۰۰ میلیون دلار در سال ۱۹۹۲ افزایش پیدا کرد. این کار به صورت منظم انجام نشد. ما برای این کار یک برنامه توسعه منظم یا معیارهای ارزیابی مدون نداشتیم؛ برای چند سال اول، حتی بودجه معینی برای این فعالیتها تعیین نمیشد. تنها در دوران پس از آن بود که ما سعی کردیم نظم را وارد این بینظمی کنیم.»
آرمانهای سوروسی
«نقشی که من در ذهن خود برای ایالات متحده میپرورانم – یعنی نقش رهبری تلاشهای جمعی برای بهبود نظام فعلی جهان – آرمانگرایانه است اما غیر واقع گرایانه نیست. در حقیقت این نقش مبتنی بر سنت قدرتمند آرمانگاریی در سیاست خارجی آمریکا است. ایالات متحده در میان قدرتهای بزرگ از لحاظ تعهد به اصول جهانشمول که به نحو درخشانی در اعلامیه استقلال تبیین شده و در منشور آتلانتیک مورد تأکید قرار گرفته (و پس از آن نیز در مقدمه منشور سازمان ملل متحده منعکس گرددیده)، بینظیر بوده است. حتی هنری کیسینجر هم که از چهرههای شاخص واقع گرایی سیاسی به شمار میرود به «استثنایی بودن نقش آمریکا» اذعان دارد. منظور وی از این مطلب آن است که ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری سیاست خارجی خود را بر پایه اصول بنا میکند.
در جنگ جهانی دوم، آمریکا به خاطر حفظ دموکراسی و حقوق بشر جنگید اگر چه در آن زمان اصطلاح حقوق بشر به اندازه دوران پس از جنگ رایج نبود. اهداف آمریکا در جنگ به طرز گستردهای مورد حمایت مردم اروپا قرار داشت و آمریکا نقش خود را به عنوان حامی آزادی و دموکراسی همچنان حفظ کرد. پس از خاتمه جنگ، آمریکا این روحیه را همچنان حفظ کرد. ائتلاف ایالات متحده با اتحاد شوروی از آن جهت در هم شکست که شوروی نفوذ آن قرار گرفتند به کشورهای اقماری خود مبدل ساخت. رضایت روزولت به تقسیم اروپا در یالتا به عنوان یک نقطه تاریک در تاریخ آمریکا باقی مانده است. طرح مارشال یک برنامه جسورانه و سخاوتمندانه بود، اگر ایالات متحده میتوانست چیزی شبیه این طرح را در دوران حاضر نیز پیاده کند، نقش رهبری مسئولانهای را که من از آن حمایت میکنم دوباره به دست میاورد.
البته این مطلب جای بحث دارد که طرح مارشال آن گونه که به نظر میرسید فداکارانه نبود. در آن زمان اروپا با این خطر مواجه بود که به دام سلطه اتحاد شوروی بیفتد و صنایع آمریکا نیز به شدت به بازارهای خارجی احتیاج داشتند. اما نقشی که من برای ایالات متحده در ذهن دارم مبتنی بر فداکاری نیست بلکه نوعی حفظ منافع توآم با روشنگری است. با این معیار، میتوان گفت: که طرح مارشال به خوبی به اهداف خود نائل گردید.
احیای هویت آمریکا
ایالات متحده برای اعاده هویتی که در زمان جنگ سرد از آن برخوردار بود، باید تبدیل به رهبر جامعه دموکراسیهای جهان شود و رفتار خود را نیز متناسب با این نقش تغییر دهد.
آمریکا باید رهبری خود را از طرق ایجاد ائتلافهای واقعی و تبعیت از قوانینی که خود از دیگران انتظار اجرای آن را دارد، اعمال نماید. از آنجا ائتلافهای واقعی و تبعیت از قوانینی که خود از دیگران انتظار اجرای آن را دارد، اعمال نماید. از آنجا که تلاشهای صلح آمیز و مبتنی بر همکاری، همیشه موفقیت آمیز نیستند، ایالات متحده همچنان باید اقتدار نظامی خویش را حفظ کند، اما این اقتدار باید در جهت حمایت از نظم جهانی عادلانه مورد استفاده قرار گیرد و بقیه کشورهای جهان نیز باید چنین تعبیری از آن داشته باشند.
سوروس مجری چنین سیاستی است و خود را محیی آمریکا میداند.
برگرفته از: وبلاگ شهید محمد منصورکیایی
:: موضوعات مرتبط:
سیاسی،
،